آغاز همیشه یکسان است ؛ پایان مشخص می کند راه را بیراه را ... !! *
در این میانه ام هوسی ست تا از سنگ معشوقی بتراشم که با چشمانم در ضربان باشد .
آینه ای در برابر آینه ات میگذارم تا از تو
ابدیتی بسازم...
میپرسی: چرا سکوت کردهای؟ به چشمانم نگاه کن تا صدای فریادهایم را بشنوی...
مهم نیست دریایی وسیع باشی یا برکهای کوچک اگر زلال باشی آسمان در تو پیداست.
گوش کردن را یاد بگیر، فرصتها گاه با صدای آهسته در میزنند.
و چشمانم به قلبم حسودی میکند آنگاه که از چشمانم دوری و همیشه در قلبم هستی. .
زندگی مثل یه دیکته است. مینویسم و پاک میکنیم غافل از روزی که میگن برگهها بالا...
اگر کسی می گوید
که برای تو می میرد
دروغ میگوید!!!
حقیقت را کسی میگوید
که برای تو و با تو زندگی می کند!
غزل برای درخت
تو قامت بلند تمنایی ای درخت
همواره خفته است در آغوشت آسمان
بالایی ای درخت
دستت پر از ستاره و چشمت پر از بهار
زیبایی ای درخت
وقتی که بادها
در برگهای درهم تو لانه می کنند
وقتی که بادها
گیسوی سبزفام تو را شانه می کنند
غوغایی ای درخت
وقتی که چنگ وحشی باران گشوده است
در بزم سرد او
خنیاگر غمین خوش آوایی ای درخت
در زیر پای تو
اینجا شب است و شب زدگانی که چشمشان
صبحی ندیده است
تو روز را کجا
خورشید را کجا
در دشت دیده غرق تماشایی ای درخت
چون با هزار رشته تو با جان خکیان
پیوند می کنی
پروا مکن ز رعد
پروا مکن ز برق که بر جایی ای درخت
سر برکش ای رمیده که همچون امید ما
با مایی ای یگانه و تنها یی ای درخت